گذر عمر

ساخت وبلاگ

دیدی یه چیزی رو تو ذهن خودت تکرار می کنی و حس می کنی اگه فلان اتفاق بیفته؛ اگه فلان‌کارو انجام بدی یا فلان آدم رو ببینم یه حس فوق العاده تجربه  میکنم اما وقتی لحظه ی موعود میرسه به خودت میگی: همین؟! همه ی چیزی که ذوقش رو داشتم این بود؟؟؟
یا برعکس... دیدی همیشه از دیگران میشنوی که از بیماری ها و دردهاشون میگن یا از شکست ها و اتفاقای تلخ... میفهمی حسشون رو؛ تو هم غمگین میشی حتی عذاب میکشی اما وقتی اون اتفاق برا خودت می افته حس می کنی همه چیز از اونی که فکر می کردی سخت تر و دردناک تره!

می دونم... می دونم... نباید به گذشته و آینده فکر کرد... باید در لحظه بود... باید فقط و فقط لحظه رو تجربه کرد. اما هنوز عادت نکردم بهش... هنوز دلم می خواد مثل قدیم با دیدن فلان دوستم قلبم پروانه ای بشه.... هنوز فکر می کنم خیلی جوونم برا این که بخوام نگران چروک شدن پوستم باشم یا از درد میخچه ی کف پام بنالم... دنیا برام همیشه انگار اینجوری بود که اوکی... من با از دست دادن آدما کنار اومدم, درسم رو یاد گرفتم اما من قرار نیست بیماری لاعلاج داشته باشم... من قرار نیست عمل جراحی داشته باشم... ولی خب دنیا اونی که ما فکر می کردیم نیست!

وقتی دلگیری و تنها......
ما را در سایت وقتی دلگیری و تنها... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9whitebirdf بازدید : 4 تاريخ : چهارشنبه 19 ارديبهشت 1403 ساعت: 18:24